زندگی=بدبختی

بارها شده از این که عاشقش شدم پشیمون شدم ولی این قدر فراموش کردنش برام سخت بود که دوباره عاشقش شدم

بارها شده منتظر یه اتفاق بودم و ثانیه ها مثل یه قرن میگذشتن ولی هیچ اتفاقی نیفتاد و زمانی که انتظارش رو نداشتم یه اتفاق خوب افتاد

فهمیدم که عشق تلخ ترین شیرینی روزگاره

فهمیدم در هر لحظه فقط بایدبه فریاد مغزم گوش کنم نیازی نیست دنبال راهی باشم چون خودش راهو نشونم میده

بارها شده داد کشیدم و گفتم اخه چرا خدایا ولی یه هو به خودم میگم دل آرام ناشکری نکن خودش بهتر میدونه

فهمیدم وقتی عاشق شدم چشمم رو روی خیلی کارها بستم و گفتم به عشقت خیانت نکن

قهمیدم که کلی کار که خیلی دوست داشتم انجام بدم رو ندادم چون عشقم اون کارو دوست نداره

بارها شده شب ها اینقدر گریه کردم که فرداش مجبور شدم تا ظهر به کامپیوتر خیره بشم تا کسی چشمام رو نبینه

وقتی تو تاریکی  فاصله من و اون اندازه یه نفس بود گریه کردم ولی اون هیچ وقت نفهمید

فهمیدم وقتی عاشق شدم دو تا چشمام رو از دست دادم ولی قلبم یه عصا به دستم داد و خودش هم اون یکی دستم رو گرفت تا راهنماییم کنه

وقتی تو بالکن زیر افتاب داغ نشسته بودم و غرق عشق تو بودم و حتی یه ذره گرما رو حس نمیکردم یکی اومد و بلندم کرد و گفت مریم داغ داغ شدی منم گفتم چیزی گفتی

بارها ندونسته دلم رو شکستی ولی من تیکه های قلبم رو از رو زمین جمع کردم بارها دستم زخمی شد ولی گفتم اشکالی نداره اون هیچی نمیدونه




| *| نوشته شده در دوشنبه 90/8/30 و ساعت 8:43 صبح توسط دل ارام | نظرات ( )


http://delaraaam.parsiblog.com

زندگی=بدبختی

عشق من - زندگی=بدبختی

زندگی=بدبختی

دل ارام

زندگی=بدبختی

قالب پارسی بلاگ

قالب پرشین بلاگ

قالب وبلاگ

Free Template Blog